آیا میدانید چه نکتهای بین ۷۰٪ از کارآفرینها مشترک است؟
آنها ایده کسبوکار خود را زمانی پرورش دادهاند که برای شخص دیگری کار میکردند. در واقع، بیشتر افراد به این دلیل شرکتِ خودشان را تأسیس میکنند – یا فریلنسر (خویشفرما) میشوند – که برای شخص دیگری کار نکنند. چرا؟ زیرا اکثر مدیران قابل تحمل نیستند. گزارشهای گالوپ نشان میدهد که میزان نارضایتی کارکنان در حال افزایش است و اولین دلیل نارضایتی نیز، رئیس است.
با این حال، مدیریتِ بد دارای جنبهای مثبت نیز هست؛ مدیرانِ ناکارآمد با عدم توجه به ایدههای کارکنان و ادامه دادن به تضعیف روحیهی آنها، اتفاقا باعث تحریک و به وجود آمدن کارآفرینی میشوند. در واقع، اگر کارکنانِ کارآفرین (یعنی کسانی که استعداد و انگیزهی کافی برای تأسیس شرکت و راهاندازی کسبوکار را دارند) از کارِ قبلیِ خود رضایت داشتند یا حداقل احساس میکردند که به ایدههای آنها ارزش داده میشود، به نوآوری و رشد همان شرکت کمک میکردند، نه اینکه شرکتِ خود را تأسیس کنند. بنابراین، مدیریتِ ناکارآمد یکی از منابع اصلیِ کارآفرینی است. در حقیقت، بخش عظیمی از رُشد، نوآوریهای فناورانه و پیشرفتهای اجتماعی-اقتصادی اخیر در ایالات متحده مدیون همین مدیرهای ضعیف است.
آمار زیر را درباره کارآفرینی نظر بگیرید
۱. استارتآپهای جدید شغلهای جدید ایجاد میکنند
مقاله هاروارد بیزنس ریویو نشان میدهد چند استارتآپ ابتکاری بخش قابل توجهی از تولید شغلهای جدید را به خود اختصاص دادهاند. از دههی ۱۹۸۰، ایالات متحده توانسته ۵۰ میلیون شغل را با ۱۰۰ میلیون شغل (تخصصیتر، پردرآمدتر و مفیدتر) جایگزین کند و دو سوم شغلهای جدید در ایالات متحده توسط کسبوکارهایی ایجاد میشود که کمتر از پنج سال قدمت دارند.
۲. فرهنگ کارآفرینی موجب جذب استعدادها میشود
در دو دههٔ گذشته، نیمی از مهاجرانِ متخصصِ دنیا به ایالات متحده مهاجرت کردهاند و ۲۵٪ از شرکتهای پشتیبانی شده توسط سرمایهگذاری ریسکپذیر توسط آنها تأسیس شده. در منطقهٔ خلیج سن فرانسیسکو حداقل ۵۰۰ استارتآپ وجود دارد که توسط بنیانگذارهای فرانسوی پایهگذاری شده و همچنین، بیش از ۵۰ هزار آلمانی در منطقه سیلیکون ولی مشغول کارند – جایی که حقوق مهندسان نرمافزار خیلی بیشتر از اروپا یا هرجای دیگری است. همانطور که در مقالهای اکونومیست اشاره شده است «فرهنگِ اروپا برای کارآفرینها بسیار نامساعد است … رشد دادن یک استارتآپ مانند حلقه انداختن در بینی، امری ضدفرهنگی قلمداد میشود.»
این شاهد دیگری بر این حقیقت است که مدیرانِ ناکارآمد – در اینجا، سیاستمداران اروپایی – ناخواسته به کارآفرینی کمک میکنند. اما این کارآفرینی نه در اروپا بلکه در جای دیگری تحقق مییابد!
مالیاتدهندگان اروپایی سرمایهی لازم برای استعدادهایی را پرداخت کردهاند که باعث به وجود آمدن پیشرفتهای فناوری و رشد اقتصادی در ایالات متحده میشوند.
۳. کارآفرینی درها را به روی زنها باز میکند
در شرکتی که خودتان آن را تأسیس میکنید، بر خلاف شرکتهای بزرگ، هیچ محدودیتی برای جایگاه شغلی وجود ندارد؛ به همین دلیل است که تعداد زنانِ کارآفرین درحال افزایش است. در ایالات متحده، شرکتهایی که توسط زنها مدیریت میشود بیش از سه هزار میلیارد دلار از تولید ناخالص ملی را به خود اختصاص دادهاند (این رقم، ۴۰٪ از تولید ناخالص ملی چین است). بسیاری از این کسبوکارها توسط زنانی مدیریت میشود که احتمالاً در محل کار قبلیِ خود، هیچوقت جایگاه بالایی برای آنها در نظر گرفته نمیشد.
برای نمونه، لیسا هافرد بعد از ۱۴ سال کار کردن به عنوان مدیر فروش مایکروسافت، شرکت مشاوره سیمپلیسیتی را بنیانگذاری کرد؛ کریستال کالبرتسن کارشناسِ لجستیک در نیروی هوایی بود و بعد از استعفا، شرکت تکنولوژیهای کریستال کلیر را تأسیس کرد؛ ویکی تامپسون بعد از ۱۸ سال فعالیت در فلیت فایننس (جایی که تا جایگاهِ نایب رئیسی بالا رفته بود)، گروه مدیریتی ولوئیشن را راهاندازی کرد.
این شرکتها در سه سال گذشته در مجموع ۸۰۰۰٪ رشد داشتهاند و مجموع درآمد سالیانه آنها به ۵۲ میلیون دلار میرسد. مطمئناً کارفرماهای قدیمی از اینکه آنها را از دست دادهاند حسرت میخورند.
از این آمارهای کسب و کار چگونه استفاده کنیم؟
آیا همه این مباحث به این معنی است که باید امیدوار باشیم در آینده مدیریتهای ناکارآمدِ بیشتر شوند؟ در واقع خیر. همانطور که اسکات شِین در کتاب خود اشاره میکند، تنها ۳۰٪ از استارتآپها بیشتر از ۱۰ سال عمر میکنند، کمتر از ۱۰٪ از آنها رشد میکنند و تنها ۳٪ از آنها رشدِ پایدار دارند. این یعنی بیشتر کارآفرینها محکوم به شکست هستند. به بیان دیگر، مدیریت ضعیف بیشتر از آنکه موجب موفقیتهای کارآفرینی شود، شکستهای کارآفرینی را در پی دارد – حتی اگر جامعه همچنان تنها موفقیتهای آن را برداشت کند.
به عنوان یک مدیر، بهترین کار چیست؟
همچنین، اگر مدیران یاد بگیرند که استعدادهای کارآفرینی را جذب، شناسایی و نگهداری کنند و رشد دهند، موجب ارتقای رشد در سازمان خود میشوند و مزایای بیشتری را برای جامعه در پی خواهند داشت (تعداد شرکتهای شکستخورده کاهش مییابد). این همان نکتهای است که جان داناهو در eBay و موهتار کنت رئیس هیئت مدیره کوکا کولا متوجه شدند اما مارک هِرد در هیولت پاکارد و اکثرِ سیاستمداران اروپایی نتوانستند آن را درک کنند.
لازم نیست همه کارآفرین باشند؛ مدیران میتوانند کارهای بیشتری را برای مدیریت کردنِ پتانسیل خلاقیتِ کارکنان فراهم کنند، بدون اینکه آنها را مجبور کنند استعفا داده یا کسبوکار خودشان را بسازند. به همین ترتیب، بسیاری از کارآفرینهای معمولی فاقد پتانسیل لازم برای مدیریت هستند؛ اگر شما نتوانید توسط شخص دیگری مدیریت شوید، دیگران را نیز نمیتوانید مدیریت کنید. به همین دلیل است که مارک زاکربرگ، شریل سندبرگ را به خدمت گرفته و لری پیج، اریک اشمیت را استخدام کرده است.
سخنی با مسئولان
با این حال، با توجه به اینکه ۴۰٪ از افراد در مقطعی از زندگیشان خویشفرما هستند، مهم است حتی برای کسانی که برای دیگران کار میکنند یا حتی برنامهای برای راهاندازیِ کسبوکار ندارند نیز مهارتهای کارآفرینی آموزش داده شود. در سالهای آینده احتمالاً شاهد تغییری بزرگ از اقتصادِ B2B (بنگاه به بنگاه) به اقتصادِ C2C (مصرفکننده به مصرفکننده) خواهیم بود؛ هر چه بیشتر به مردم یاد بدهیم که تولید، بازاریابی و فروش داشته باشند، اقتصادِ شکوفاتری خواهیم داشت. بدون عمل، امید به بهبودِ مدیریت در حد آرزو باقی خواهد ماند.
منبع: Harvard Business Review