همهی ما میتونیم کارمندای بد رو تشخیص بدیم: عملکردشون پایینتر از حد انتظاره، با تیم خوب همکاری نمیکنن، برای برآورده کردن انتظارت کشمکش دارن و… اما با وجود این توصیفها شاید عجیب باشه که بدونین کارمندای بد باعث و بانی مشکلات واقعی نیستن. اگر کارمند شما به وضوح بیکفایت، و به طرز باورنکردنی تنبل باشه خب خیلی راحت میشه تشخیص داد. هرچند که اخراج کردن یک کارمند کار سرگرمکننده و جالبی نیست اما لااقل میدونین که مشکلی وجود داره و میتونین به سرعت بعضی از کارمندا رو بفرستین پی کارشون.
در بالا گفتم که کارمندای بد عامل واقعی مشکلات نیستن چون اونا تکلیفشون مشخصه. اما عامل واقعی مشکلات، کارمندانی هستن که در ظاهر دارن کارشون رو درست انجام میدن اما به قول یکی از دوستان، مثل یک «سرطان موذی» به آرومی عمکلرد، نگرش و روحیهی کارمندای دیگه رو تخریب میکنن و در نهایت کسب و کار شما رو به فنا میدن.
هشت نشونهی زیر حکایت از این داره که یک کارمند داره شرکت شما رو مسموم میکنه.
۱- اونها روی شایعات پیشرفت میکنن
قبل از یک جلسه، بعضی از ما داشتیم در مورد سرپرستهای یک بخش دیگه صحبت میکردیم که رئیس سرش رو بالاگرفت و گفت «بسه! از این به بعد ما دیگه هیچ چیز بدی در مورد کسی نمیگیم؛ مگر اینه خودش در اتاق حاضر باشه. تمام!»
تا اون موقع من فکر نمیکردم که شایعه، به طور خاص، بخشی از فرهنگ سازمانی شرکت ما باشه. شایعه همیشه وجود داشت. همهی ما اون رو انجام میدادیم. و واقعا کار مزخرفی بود. مخصوصا وقتی خودت سوژه شایعهسازی بقیه باشی، اون هم خیلی مزخرفه. (ولی در اون زمان من فهمیدم که افرادی هم که شایعات بیاساس رو میسازن هم خیلی مزخرفن!)
اگر یک کارمندی در مورد کاری که جان داره انجام میده با بیشتر از یک نفر صحبت کرد، بهتر نبود که او مستقیما میرفت و با جان در مورد این قضیه صحبت میکرد؟
و اگر وظیفهی این کارمند نیست که با جان صحبت کنه، پس قطعا نبایستی این کارمند در مورد جان هم صحبت کنه.
اینکه بگی “شنیدی که اون چیکار کرده؟” مثل اینه که بگی “من هیچ کاری ندارم جز اینکه در مورد دیگران صحبت کنم”.
کارمندانی که شایعه میسازن، زمانشون رو تلف میکنن و بهتره که وقتشون رو روی گفتگوهای سازندهتر صرف کنن. اونها همچنین باعث میشن که کارمندای دیگه کمتر به همکاراشون احترام بزارن. و هرچیزی که حرمت، اعتبار و احترام یک کارمند رو خدشه دار میکنه رو هرگز نباید تحمل کرد.
۲- برای برگزار کردن جلسات پشت سر هم عجله دارن
شما یک جلسه دارین. مشکلات و مسائل افزایش پیدا کرده. نگرانیهای مشترکی هم وجود داره. تصمیمات گرفته شده. تمام افراد حاضر هم حمایتشون رو از تصمیمات اعلام میکنن. کارها داره روی روال پیش میره.
حالا یه کسی جلسات پشت سرهم برگزار میکنه. اون در مورد مشکلی صحبت میکنه که قبلا با گروه در میون نگذاشته و حالا با تصمیمات گرفته شده مخالفه.
و حتی بعضی اوقات این افراد به تیمشون میگن “ببین من فکر میکنم که این ایدهی خوبی نیست. اما به ما گفته شده که انجامش بدیم. پس من پیشنهاد میکنم بهتره که امتحانش کنیم.”
و حالا چیزی که داشت اتفاق میافتاد و همه روش توافق داشتن، هیچوقت اتفاق نمیافته. اینکه تا بعد از جلسه صبر کنی و بگی “من از این مورد حمایت نمیکنم” مثل اینه که بگی “من با همه چیز موافقم. اما این به این معنی نیست که من این کار رو انجام میدم. من حتی بر علیهش اقدام میکنم”.
این جور از افراد باید یه جای دیگه کار کنن. نه توی شرکت شما.
۳- همیشه میگن «این وظیفه من نیست»
در شرکتهای کوچک، این مهمه که هر کارمند خودش فکر کنه، به سرعت خودش رو با تغییر اولویتها هماهنگ کنه و صرف نظر از نقش یا موقعیتی که توی شرکت داره، کارهای لازم رو انجام بده.
حتی اگر این حرف به این معنی باشه که برای مثال خود مدیر در بار زدن کامیون به بقیه کمک کنه، یا نشت روغن رو در یک دستگاه تمیز کنه، یا مثلا حسابدار برای تکمیل یک سفارش فوری شخصا دست به کار بشه، یا خود مدیرعامل در طول بحران کالا، خدمات مشتریها رو انجام بده.
هر کاری که از کارمند درخواست میشه که انجام بده – تا زمانی که غیر اخلاقی و غیرقانونی نباشه- کاریه که کارمند باید به انجامش مایل باشه. حتی اگر اون کار دون تر از موقعیت کاری اون شخص باشه. کارمندای خوب مشکلات رو متوجه میشن و بدون سوال پرسیدن برای حلش آستین بالا میزنن.
اینکه بگیم “این کار من نیست” مثل اینه که بگی “من فقط به خودم اهمیت میدم”. این نوع نگرش، عمکلرد کلی رو هم از بین میبره. چون ممکنه به سرعت یک گروه منسجم رو به یک گروه ناکارامد تبدیل کنه.
۴- فکر میکنن که دینشون رو ادا کردن و در عمل این رو نشون میدن
کارمند شما سال قبل، ماه قبل و یا دیروز کارش رو خوب انجام داده و شما هم ازش ممنونین. با این حال امروز یه روز جدیده. دیون پرداخت نشدن. دیون رو باید پرداخت. تنها معیار واقعی ارزش هر کارمند، همکاری و کمک ملموس اون کارمند بصورت روزانهست.
اینکه بگی “من دینم رو ادا کردم” مثل اینه که بگی “من دیگه نیازی نمیبینم سخت کار کنم”. و ناگهان قبل از اینکه شما متوجه بشید، کارمندای دیگه هم احساس میکنن که دینشون رو به شرکت ادا کردن.
۵- اعتقاد دارن که سابقه از همه چیز مهمتره
سابقه و تجربه قطعا مهمه. اما تجربهای که به مهارت و عملکرد بهتر و دستاورد بزرگتری ختم نشه بی ارزشه.
مثال: یکبار یک کارمند به سرپرست جوونتر گفت “نقش من اینه که یک منبع باشم”. خب خوبه. اما اون کارمند تمام روز رفت تو اتاقش نشست و منتظر شد تا ما به خدمتش برسیم و از گنجینهی حکمتش استفاده کنیم. البته ما هم چنین کاری رو نکردیم. ما داشتیم به این فکر میکردیم که “من به تجربت احترام میذارم ولی ای کاش نقشت این بود که کارت رو انجام بدی”
.وقتی اونهمه سال سابقه رو با مقدار کارهایی که انجام دادی مقایسه میکنی میبینی چندان زیاد هم نیست
اینکه بگی “من تجربهی بیشتری دارم” مثل اینه که بگی “من نیاز ندارم که تصمیمات و اعمالم رو توجیه کنم”. سابقه و یا موقعیت هیچ وقت نباید اصل قرار بگیرن. بلکه حکمت، منطق، و قضاوت همیشه باید اصل باشن. بدون در نظر گرفتن اینکه اونها در این کیفیت و مقیاس یافت میشن یا نه .
۶- برای به عقب روندن دیگران از فشار اطرافیان استفاده میکنن
کارمند جدید به سختی و برای ساعت های طولانی کار میکنه و فراتر از حد انتظار ظاهر میشه. اما در نهایت از یک کارمند با تجربهتر میشنوه که “تو خیلی سخت کار میکنی و وجههی ما رو خراب میکنی”
در جایی که مقایسهها اهمیت دارن، کارمند برتر خودش رو با دیگران مقایسه نمیکنه. اون خودش رو با خودش مقایسه میکنه. اون میخواد با بهبود دادن عملکردش و بهتر کار کردن نسبت به روز قبل، برندهی مقایسه بشه.
کارمندای ضعیفتر نمیخوان که بیشتر کار کنن. اونها از دیگران انتظار دارن که کمتر کار کنن. اونها نمیخوان که برنده بشن. اونها فقط از دیگران میخوان که مطمئن بشن که نمیبازن.
اینکه بگیم “تو خیلی سخت داری کار میکنی” مثل اینه که بگی “چون من نمیخوام سخت کار کنم پس هیچ کس هم نباید سخت کار کنه”. و خیلی زود تعداد کمی از کارمندا این کار رو میکنن. و اونهایی هم که به سعیشون ادامه میدن دیگه اون کیفیتی که شما از هر کارمند انتظار داری رو ندارن.
۷- برای کسب اعتبار عجله دارن
باشه! ممکنه یک کارمندی تقریبا تمام کارها رو انجام داده. ممکنه اون تقریبا هر مانعی رو از سر راه برداشته. شاید بدون اون کارمند، عملکرد بالای تیم افت کنه. اما شایدم نه. هیچ کار مهمی تنهایی انجام نمیشه. حتی اگر بعضی از افراد دوست داشته باشن تنهایی عمل کنن.
یک کارمند خوب و اعضای یک تیم خوب، شهرت رو با هم تقسیم میکنن. اون به دیگران اعتبار میده، ستایش و قدردانی میکنه. اون به دیگران اجازهی درخشیدن میده. این توصیفات به خصوص برای یک کارمند در موقعیت واقعی رهبری صادقه. اون برای دستاوردهای دیگران هم جشن میگیره و خوشحاله؛ با این فکر که دستاورد دیگران روی اون هم تاثیر داره.
اینکه بگیم” من همهی کارا رو کردم” یا “این ایده ی من بود” مثل اینه که بگی “جهان حول محور من میچرخه و من میخوام که همه این رو بدونن” و اگر افراد دیگه نتونن با این موضوع کنار بیان برای گرفتن حقشون باید مبارزه کنن.
۸- برای اینکه دیگران رو زیر ماشین بندازن عجله دارن
یه فروشنده شکایت میکنه. یک مشتری احساس میکنه که بهش کم فروشی شده. یه همکار از کوره در میره. مهم نیست که چه اتفاقی افتاده، حتما همش تقصیر دیگرانه.
گاهی اوقات بدون در نظر گرفتن این که کی واقعا مقصره، بعضی از افراد تمام مسئولیتها رو به گردن میگیرن . اونها با کمال میل انتقاد و تهمت ها رو میپذیرن.چون میدونن که میتونن اونها رو مدیریت کنن. (و اونها میدونن شاید شخصی که این خطا رو انجام داده نتونه اینها رو تحمل کنه).
این که چیزی که استحقاقش رو ندارید بپذیرید یکی از فداکارنهترین کارهاست. و چنین کاری باعث مستحکم تر شدن رابطه میشه. و اما اینکه بگی ” تقصیر من نبود” یکی از خودخواهانهترین کارهاست، چون به عنوان غضوی از تیم، لاقل بخشی از اون اشتباه حتما تقصیر شما بوده
اینکه بگیم “باید درباره این اشتباه با جان حرف بزنی، اون میدونه” مثل اینه که بگی “ما تو این مورد با هم نیستیم” در صورتی که در شرکتهای خوب همه همیشه با هم هستن و با هم .همکاری میکنن.
اگر کسی نمیخواد همراه بقیه باشه، باید بره.